۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

حال این روزها

که از گریه ام ناقه در گل نشیند...













الحمد لله علی کل حال

جغد

به خواب اعتقاد دارید؟ به روح چطور؟!
من دارم. فقط به خواب های خودم و ایرانا(یکی از عزیزانم).
ایرانا اغلب خواب های فلسفی می بیند؛ من خبری! و هر کس برایم پیام آور چیزیست. و خدا نکند خواب عمه دومم را ببینم؛ یعنی یک بلای واویلایی قرار است سرمان بیاد. هزار جور صدقه می دهم. دعا می خوانم. شاید شدتش کم شود.
سه شب پیش خوابش را دیدم. خدا بخیر بگذراند...


پروردگارا! مرا وسیله صلح خویش قرار ده... تا لااقل اگر کسی خوابم را دید برایش قاصد خیر باشم!
الحمد لله علی کل حال





می شد خیلی بهتر پروراند این مطلب را. ولی نای نوشتن ندارم...

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

سوء تفاهم

خیلی از ما دوست داریم با نگاه و عینک خودمان به داستان اعتصاب ها و اعتراضات این روزهای فرانسه نگاه کنیم. عینکی که فرام و شیشه اش را بعد از ماجرای انتخابات88 ساخته ایم. مقصود ما البته نقد و حتی مقایسه خود با آن ها و برعکس نیست. بیشتر کُری خواندن است برای جناح مقابل. گاه طعنه زدن و یا حتی خط و نشان کشیدن. به عقیده نگارنده ورود از این دروازه و اظهار نظرهای این چنینی اساسا نمی تواند راه گشا باشد. و جز بگو مگوهای بی مورد عایدی دیگری نخواهد داشت.
اما چرا این راه اشتباه است؟! چرا جنجال های پس از انتخابات 88 در ایران را نمی شود - وحتی نباید- نعل به نعل با وقایع امروز فرانسه مقایسه کرد؟! پر واضح است که ظاهر هر دو گرچه یکسان- اعتراض به عملکرد دولت حاکم- اما در ماهیت، عملکرد و روش ها کاملا متفاوت است.
وجود تشکل ها، انجمن ها،NGO ها و از همه مهمتر اتحادیه ها در هر شاخه ای، نظام مند بودن مطالبات و خواسته ها و یکی بودن صداها و صد البته موقعیت اقتصادی و سیاسی فرانسه. همگی دلایلی محکم بر این مدعاست که اساس مطالبه خواهی در ایران و فرانسه دارای تفاوت های بنیادیست.
در کشور ما که هنوز احزاب جایگاه خود را پیدا نکرده اند. اتحادیه ها فرمالیته اند و در تصمیم گیری های خرد و کلان محلی از اعراب ندارند. زمانی که هر کس ساز خودش را می زند، حتی اگر همگی متفق القول بر یک موضوع هم عقیده باشند و به خیابان بریزند، نه تنها نمی توانند کاری از پیش ببرند؛ که محملی مناسب و آبی گل آلود برای منفعت طلبان می سازند و همان می شود که سال 88 شد.
اگر ما می خواهیم- که باید بخواهیم- مطالبه ای از حکومت کنیم ابتدا باید الفبایش را بیاموزیم، یاد بگیریم صرف فعل خواستن را، تمرین کنیم زندگی در جامعه مدنی را و فراموش نکنیم قرار بر این نیست که همه مطالبه گری های مردم، جوی خون در خیابان راه بیندازد. تنها زمانی که کارد به استخوان می رسد چنین بلوایی بر پا می شود.


پ.ن
1.نقطه تحسین بر انگیز اعتصابات گسترده فرانسه از نگاه ژورنالیستی نگارنده نه تنها قدرت اتحادیه های کارگری و تشکل های مردمیست -که در نوشته حاضر به آن پرداخته شد- که آگاهی فرانسوی ها از وامداری حکومت به مردم است. هم بعد مادی(مالیات ها)، و هم بعد معنوی( مشروعیتی که از طریق انتخابات حصول می شود ).واگر سیستم حاکم تکالیفش را فراموش کند، مردم یاداوری می کنند. هر چند خشن.
2.مطالبه گری و طلب کاری دو مقوله کاملا متفاوت و بی ارتباط با هم هستند.

نگارنده در این مقاله به هیچ عنوان قصد ارزش گذاری بر ماجراهای سال 88 را ندارد. این شما هستید که با دریچه نگاه خود مطلب فوق را مطالعه کردید و برداشتی به فراخور خط و سوی فکری خود داشته اید. آریانا را از آن برداشت مبری بدانید!!

آفساید

سنا کلیت طرح را پذیرفت.+ حالا مانده تصویب پارلمان و تیر خلاص. سارکوزی به خیال خودش یک گل زده. هرچند آفساید بوده. و نقش داور را وجدان عمومی بازی می کند البته. 
الیزه مجبور است وارد معامله شود. نمی تواند دیکتاتور مآبانه تا آخر خط قدم بردارد. اما اگر اعتراضات کارگری اثر بخش نباشد فاتحه جنبش های کارگری در اروپا خوانده است.

گلو درد دارم و حوصله قلم فرسایی در این باب نیست. بعد تر شاید بیشتر نوشتم...
خوشحالم خوانندگانی همراه دارم. و بیشتر خوشحالم که مطالبم را نقد می کنند.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

قوری گل قرمزی، گل قوری قرمزی

امروز وزیر کشتی گیر اقتصادمان مهمان شورای عالی استان ها بود.+
تکلیف اهل قلم را مشخص کردند؛ یا "ژورنالیست" باش یا "ایرانی". اگر ایرانی هستی؛ پس به نفع مملکتت قلم بزن. و اگر ژورنالیستی و با منافع مردمت کاری نداری دیگر خود دانی.
 آقای وزیر حالا فرض کنیم یک ایرانی وطن پرست پیدا شود؛ منتقد(یعنی کسی که نیتش اصلاح و ارتقاست) عملکرد دستگاه ها، حکمش چیست؟! اصلا اسمش چیست؟! ایرانی ژورنالیست است یا ژورنالیست ایرانی؟!
متاسفم که سیاسیون ما ژورنالیست را مترادف با  بدخواه ِ خیانتکار ِ جنایت کار ِ مغرض می شناسند. و منتقد را تفرقه افکن و هوچی گر لابد.
بر سر مزار شادروان ژورنالیست منتقد ایرانی فاتحه!

متن موجود در لینک ویرایش شده ی گفته های وزیر است. گرچه مضمون تغییر خاصی نکرده.

سس گوجه فرنگی، سیب زمینی سرخ کرده، خس و خاشاک

کمی دورتر؛ همین روزها
حاصل ها را سن زده؟ یا کم آبی بوده؟ محصولات به بار ننشسته؟ زیاد دنیال علت نگرد. به هر حال کیسه کیسه "طماطم"* به مردم می دهند به نیت جلب مشارکت عمومی. اینجا مصر است و تا چند روز آینده انتخابات پارلمانی.


همین حوالی؛ مدتی قبل
نمونه وطنی جلب مشارکت عمومی با ابزار سیب زمینی.


آنسوی آب ها، بلاد غربت
گرچه اعتراضات فرانسوی ها اغلب واکنشی ست به سیاست های نامطلوب دولت سارکوزی و تصمیمات اتحادیه اروپا، اما از یاد نبریم این نمایش قدرت مردمی ست که می گویند:"  نان دولت(مالیات) را ما می دهیم پس باید به دل ما باشد." به بیان دیگر دوباره دارند به الیزه یادآوری می کنند که؛" یادت نره رئیس کیه؟!"
نه که خیال کنی همینجوری مردم به خیابان بریزند بی حساب و کتاب و یا با تله پاتی خبر شوند. انجمن ها، NGO ها، و از همه مهمتر اتحادیه های کارگری اصولا برای مطالبه گری ساخته شده اند. حالا با زبان خوش نشد با چوب و چماق.
البته من هم مثل شما فراموش نمی کنم که رئیس و روسا همیشه پرده نشین هستند و اصولا در کره خاکی مردمان هیچ کشوری در دموکراسی زندگی نمی کنند. اما اینکه مطالبه گری را بلد باشی به نظرم حتی تحسین برانگیز است. "حق گرفتنی ست". حقی که ما  گاهی آن را دو دستی تقدیم کنیم.




بی شک از نشانه های دموکراسی و حکومت های مردمی وجود انتخابات و شرکت آحاد مردم ،از طبقات مختلف، در آن است. کشورهای جهان سوم بی مبالغه بیشتر سعی در تمرین دموکراسی دارند و تا تحقق حکومت مردمی راهی طولانی پیش رو دارند.
تمرینی که با خط خرچنگ- قورباغه و اشتباهات فراوان نوشته می شود.
این سطح مطالبه گری نشانه رنگین تر بودن خون اروپاییان نیست؛ که بالاتر بودن آگاهی به حقوق شهروندیست.




پ ن 1: در میان اتحادیه های نیم بند مملکت ما، جامعه پرستاران بیشترین همبستگی را دارند. اگر اراده کنند همه مریض ها روی زمین می مانند. به امتحانش نمی ارزد البته...
پ ن 2: اطلاع رسانی رسانه میلی چون موارد مشابه چنگی به دل نمی زد.
*گوجه فرنگی در زبان عربی

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

جیب خالی، پز عالی

اول. پر واضح است در جوامعی که اختلاف طبقاتی بیداد می کند و شکاف میان طبقات زیاد است، گروه ها و توده های پایین دستی تقریبا توان تغییر جایگاه و صعود به پله های بالاتر را ندارند(به واسطه فقر، بیکاری، تورم و البته عوامل فرهنگی). این است که پدیده ای به نام "مهاجرت طبقاتی" رخ می دهد. ساده تر اینکه پایینی ها "تقلید" از بالایی ها را  پیش می گیرند. ابتدایی ترین نشانه این پدیده در انتخاب نوع پوشش و تفریحات قشر مرفه، توسط گروه های متوسط و حتی ضعیف جامعه متجلی می شود. و جز خرج تراشی و قرض و بدهی، و البته چند ساعتی تفریح و مرخصی دادن به مخ عایدی دیگری ندارد.
این گروه، که در پایتخت و شهرستان های ایران به وفور یافت می شوند، نه تنها خرامیدن کبک را نمی آموزند؛ که شیوه راه رفتن خود را هم فراموش می کنند.

دوم. رویای پاکستان هسته ای، به عنوان اولین کشور مسلمان صاحب بمب اتمی چندی ست محقق شده. و البته دهان کجی خوبی بود برای هند و روسیه و عمو سام.
با این حال 8 ایالتش تقریبا گرسنه اند، صورتش از نزاع های داخلی و پنجول های طالبان و آمریکا  زخمی ست. و از همه بد تر این بلای واویلای آسمانی(سیل کذایی ماه آگوست) پته دولت (های) بی فکر پاکستان را بدجوری روی آب ریخته. این ها هم گویا راه رفتن خودشان را فراموش کرده اند.
زمستان نزدیک است و قریب به 7 میلیون آواره در بلاتکلیفی مطلق به سر می برند. پایان خبر!

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

لایق وصل تو که من نیستم

چادر گلی و قلب ها که تاپ تاپ می زنند
سوز کوه سنگی و عاشقانه های گداخته
اشک های ما
و شما که چقدر مهربان هستید
.
.
.
.
.

اذن به یک لحظه نگاهم بده

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

سدی بدون دریچه

آزادی مطبوعات و تعهد به رسالت مطبوعاتی در چند سال اخیر تبدیل به رویایی دست نایافتنی شده. مطبوعات وابسته و در انحصار دولت از یک سو، و لغو امتیاز یکی دو تا روزنامه و مجله مثلا آزاد از سوی دیگر و گرداب مجلات زرد وظیفه خطیر اطلاع رسانی را نزد اهالی فرهنگ کم رنگ و کم رنگ تر کرده. مدیران مسئول برای بقای سیستم خود مجبور به اعمال حجم عظیم سانسور در خبرها هستند. اگرچه اغلب دروغ نمی گویند اما واقعیت را طوری دیگر جلوه می دهد. طوری که مدیران بالا دستی به به و چه چه کنند و سهم ناچیز از یارانه ی کاغذ را حذف نکنند.
این روزها کم تر دیده ام کسی دغدغه "نداستن" مردم را داشته باشد. خبرنگار یا باید به دل بالادستی ها قلم بزند یا باید برود بمیرد.
روسا و صاحبان قدرت، لااقل در وزارت فرهنگ و ارشاد،  تصور می کنند سخت گیری هایی از این دست + راهی صحیح برای مقابله با کژروی ست. اما بی شک ابتدایی و خطرناک ترین اثر آن دامن زدن به بازار "شایعات" و شایعه پراکنان است. 
خبر مثل رودخانه است. اگر سنگی جلوی مسیرش را بگیرد طغیان می کند، راهی جدید برای عبور و نفوذ پیدا می کند. راهی که شاید از وسط زمین زراعی باشد و خرابی به بار بیاورد. 

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

جناب آقای "مَه پر" آقای "هِد سا" مدیر مسئول جناب صاحب امتیاز
آن میخ آهنینی که ما در این مدت سعی در فرو کردنش در مغز سنگی شما داشتیم چیزی جز تبیین و تفهیم تفاوت میان کلمه مقدس "منقتد" با "معترض، عوام فریب، تشنج آفرین و تفرقه افکن" نبوده.
من و امثال من برای منتقد بودن و شدن عرق ریخته ایم. سال ها در دانشگاهی درس خوانده ایم که امثال شما یا با سهمیه واردش شده اید یا با رابطه. امتحان دادیم و دود چراغ خوردیم همان زمانی که شما با تقلب نمره می آوردید.
منتقد فتنه گر نیست، دلسوز است. نه مثل تو که خیال می کنی دایه مهربان تر از مادری برای اقتصاد تورمی و سیاست پا در هوای ِ یتیم مانده ی مملکتت؛ که کفالتش به دست توست و هر بلایی سر این بچه یتیم می توانی بیاوری... گرچه دستت به جایی بند نیست فعلا. و من از این بابت خوشحالم. اما با دوام نخواهد بود خوشحالی ام...

آنچه امروز رویش پاتیناژ می روید خون جوانان مردم است که ایران را فرش کرده. دست و پای بریده و چشم و چار کور شده و ریه های سوراخ سوراخ مجروحین جنگ اسباب بازی نیست که دستت بگیری در شهر راه بروی برای تفاخر، برای مظلوم نمایی، و برای خودت حق تقدم درست کنی. خاک شلمچه روغن سرخ کردنی نیست که جگر مردم را در آن سرخ کنی به اسم اسلام و انقلاب. حرمت همه چیز را شکسته ای برای بالارفتن خودت. از انگشتر عقیق بگیر تا خاک کربلا... چفیه ات را دور گردنت بیندازهی بنشین روضه بخوان برای عوام. این که  اشک می ریزم به حال کبوتر سپید دین است در چنگ کفتارهایی چون تو. نه از هق هق های من در آوردی ات هنگام روضه خوانی.

یادم نمی رود بیت المال و بودجه دولتی را پیراهن عثمان کردی برای بیگاری کشیدن از ما. زمانی که همکاران یا اخراج شده بودند یا اغلب مجبور به استعفا یا در اعتصاب بودند. بار این مجله روی دوش من و آقای "دادا" و خانم "زیبا" بود. از شما که در نوشتن انشای چهارم دبستانتان هم مشکل داشتید، نمی شد انتظاری داشت... . منتی نیست. کاری بودی و حقوقی. اما محض اطلاع جناب عالی؛ حالت تهوع خانم "زیبا" خلاف تصور نشانه بارداری نبوده، بابت خستگی بوده. آقای "دادا" مجلس شب نشینی و می گساری در خانه اش برپا نبوده، آن هم هر شب! سرخی چشمانش به خاطر بی خوابی بوده. سرگیجه های من بابت دور دور رقصیدم در مهمانی ها نبوده، عوارض خیره شدن مداوم به مانیتور بوده!
و غیرتی که از آن دم می زنید حتی در تعمیر شوفاژ و سیستم تهویه هم جلوه نکرد برای آسایش زیر دستانت. که ما تابستان اینجا عرق ریخیتیم و زمستان به خود لرزیدیم و کک شما هم نگزید...
ای کاش لااقل پدر شما به جنگ نرفته بود می ماند شما را تربیت کند تا امروز چکمه ات روی گردن من و امثال من، راه هوا را برایمان بند نیاورد.
آقای"مَه پَر" اگر یک روز قاضی القضات شهر شوم می دهم دانه دانه ریش هایت را بکنند چون مرغ پر کنده و برعکس سوار قاطرت کنند در شهر بگردانند تا عبرت شود برای همه متظاهر ها. و آقای "هِد سا" می دهم تو را  از ریش آویزان کنند. تا همه بدانند ابزار عوام فریبی قلم من نیست، ریش توست که به جای رویش به سمت پایین برعکس روییده و جلوی چشمانت را گرفته. آنقدر که خدا را هم نمی توانی ببینی...



 *عصبانی ام. ناراحتم. از درد نفهمیدن و جهالت به خود می پیچم. من کلفتی می کنم در مدینه فاضله. شما را به خدا یکی به من نشانی دهد...
*بچه که بودم دلم بدجوری می تپید برای بچه های شهدا و جانبازان جنگ. برایم هم ردیف بزرگان احترام داشتند.  امروز با دهه60 تفاوتی نکرده ام. جز اینکه گاهی از دیدن سودجویی بعضی ها، و نه همه شان، قلبم به درد می آید. درد بدی ست...
جایی از نوشته ها تهمتی نزده ام. مخاطب خاص دارد. گرچه می توان عام هم به موضوع نگریست. اسامی را مخفف کرده ام.