۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

خوابی یا بیدار؟

دلم شور می زند و خوابم نمی برد. کلی کار دارم که باز هم خواب را برایم حرام می کند. حالا که می نویسم 3 بعد از نیمه شب است و زاهدان بیدار می شوند نوافل بخوانند و من در دور باطل دنیا چرخ می زنم.
یکسالی می گذر. از خیلی چیزها. یکی همین طرحی که دادم برای وزارت کار. حالا بعد از یکسال تلفنی، و پیغامی روی پیغام گیر که بله بیایید گندم ها را درو کنید. مدرکی می دهند که قاب کنیم بزنیم به دیوار. نمی دانم فردا چه خواهد شد ولی با خانم "ن" قرار دارم تا با هم گندم ها را درو کنیم.
در کل زندگی ام سه یا چهار تا آرزو داشتم که شکر خدا به هیچ کدام نرسیدم. الحمدلله علی کل حال. اما یکی دیگر هم اضافه می شود به این کلکسیون. اینکه کاش می شد تا خواب مرگ، نخوابم. بس که کار دارم و زمان ندارم.

۱ نظر:

زنبق دره گفت...

موفق باشی بانو!