۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

از اینجا رانده از آنجا مانده

اعتراف می کنم پیش از این وبلاگ – که حتی خودم هم باورم شده اولین وبلاگم است- در بلاگفا خانه ای محقر و سوت و کور داشتم. با مخفف اسمم می نوشتم. نوشته های قدیمم با هزار دعا و نذر و صلوات بود، مبادا به فلانی بر بخورد. از ترس بلاگیری در دنیای حقیقی آدرس را که توی دفترچه ام نوشته بودم بلعیدم. جیمز باند بازی بود تا وبلاگ نویسی. نه مهمانی می دادم نه مهمان دعوت می کردم. نه هیچ. خانه هاویشام بود برای خودش. بگذریم. حالا هم در بخت آزمایی دل شیر نبرده ام! از فریادهای مکرر سکوت در آستانه کر شدن بودم. می ترسیدم در تنهایی بمیرم و جنازه ام بوی گند بگیرد و کسی هم نفهمد من مرده ام. این شد که گفتم گمنامی بس است هر چه بادا باد بگذار راحت بمیرم!

اما چرا من و خیلی ها مثل من برای خانه دار شدن در اینترنت صاف می آیند سراغ سرویس های خارجکی؟ یا چرا حرفه ای ها اسباب کشی می کنند به بلاگر و وردپرس و کجا و کجا؟! علیرضا شیرازی لولوست؟ یا پرشین بلاگ جن دارد؟ نه! تو هم خوب می دانی که اینطور نیست.
این قصه شاید برگردان مجازی همان اتفاقی باشد که در دنیای حقیقی رخ داده. لا اقل در این5 ساله. و اوجش در یکسال و نیم اخیر. بازی های سیاسی را بگذار کنار. چپ و راست را ول کن کمی واقع بین باش. ما از سازمخالف ترس داریم. از منتقد وحشت داریم. ما یا لااقل خیلی از ما. می ترسیم کسی مخالف ما حرف بزند. کسی متفاوت فکر کند. کسی جور دیگر بنویسد. خاصه اگر نوشته هایش بزک کرده باشند. قلمش خوش آب و رنگ باشد. این فرد (هر که می خواهد باشد مهم نیست) متهم است. حرفش کفر است. فکرش الحادیست. نوشته هایش آیات شیطانیست. باید خفه اش کنیم تا دم نزند. فرقی نمی کند دوست قدیمی بوده یا دشمن دیرین. هر دو یکسانند چون ما از حرفشان رو دل کرده ایم. من روغن و نعنایش را زیاد کردم ولی ماجرا به همین تلخیست.
از طرفی آدمیزاد دوست دارد حرف بزند، بنویسد، عقیده مطرح کند. دلسوزی و انتقاد کند. فرض کن رفیق و هم کیش و هم وطنت باشد. حتی بدانی که دلسوز و نگرانت هست. حال اگر خودی ها اجازه ندهند چه می کند؟ اگر از دوست تو گوشی بخورد کجا می رود؟ اگر رفیق دلش را شکست به چه کسی پناه می برد؟ یک راهش خفه شدن و خون جگر خوردن و دم نزدن است. تنها و دل شکسته گوشه عزلت گزیدن است. مدفون شدن در قبرستان افسردگیست. یک راه دیگر اما فراراست. فرار به سوی آزادی.

فراجناحی نوشتم. فراجناحی بخوانید لطفا. اثری اگر داشته باشد هزار برابر است.






1. مطلقا معتقد نیستم آن ها که فرار می کنند به آزادی می رسند.اما نباید ندانم کاری و بی طاقتی ها و بداخلاقی ها سکوی پرتاب شود برای بیرون کردن رفیقان. وا اسفا اگر جایی که می روند سراب آزادی باشد نه خودِ آن.
2.خیلی ها تا پا بیرون از خانه می گذارند گم می شوند. حرف من این است چرا کاری می کنیم تا از خانه فرار کنند. چرا فراریشان می دهیم؟
3.اینجا محتاط تر می نویسم. خیلی محتاط تر.

۳ نظر:

صاد. گفت...

اینجا که سوت و کور تره که!!!
موفق باشی آری خانم امیدوارم تو دیگه فی.ل.تر نشی.

طلیعه گفت...

به به دعوت کردین بنده را به یک فنجان چای...نفهمیده بودم این اسم بلاگ شماست! (از خودم نا امید شدم!)
به هر حال nice to meet u here
سعی می کنم از گذر خارج شم..به تذکر نیاز بود!

Saberkhosravi گفت...

بنویس رفیق ...

قبلا نوشته بودم برای بلاگ اسپات و چراییش ...