۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

مرگ من نگو

"مقدم" ها خانواده بزرگی نیستند. گرچه بودند. خیلی سال پیش. اما به مدد اخلاق گندشان یا آنقدر مجرد ماندند که بی وارث مردند، یا اینقدر همه را تاراندند تا شد این. چهار نفر و نصفی از یک قبیله بی سر و ته. حالا نه به این غلظت. شاید روی هم رفته 20-15 نفر آن هم با ارفاق. و این وسط من؟! جزو معدود دوستانی که هنوز فرصت نکرده اند از گروه خوب ها به دسته بد ها انتقال دهند. کلا دو تا لیست دارند. خوب ها، بدها. مثل مبصرهای دوره دبستان. واضح است لیست بدها پرو پیمان تر است و خوب ها لاغر تر و کمتر. دشمن تراشند به همه معنا.
    کاری به بازی های روانشناسی و نبودن یک قطره هوش هیجانی و نمره صفر روابط عمومیشان ندارم. حکایتم داستان نوه ای از این قبیله است که سر هر ناراحتی کوچک و بزرگی از پدرش ، بدجوری مزار پدربزرگش "مقدم بزرگ" را مورد عنایت قرار می دهد. شاید به اینجایش (کجایش؟!) رسیده. من هم بودم ایضا به همانجایم می رسید.(فکر بد نکن جان به لب می شدم!)
    دختر است این نوه. گویا دختر در طایفه ی مقدم ها منفور و ذلیل است. ورژن های مختلف دارد البته که رفیق من جزو بهترین هاست. اقتدارو اراده ای دارد از خود به هر صورت. اما بدجوری خودش را قربانی مقدم ها می داند. و زبانش که گرم می شود(زبانش، نه سرش!) گله هایش بیشتر از همان "مقدم بزرگ" است که بین فرزندانش تخم کینه و تفرقه کاشته. و حالا پدر و عموها و عمه ها سایه همدیگر را با تیر می زنند. و زبانشان تلخ است برای عام و خاص و چه و چه. خودش می گوید:" به جهنم! این وسط ارثیه قابل توجه "مقدم بزرگ" هم بلاتکلیف مانده و در حال نفله شدن است. نه از محبت خانوادگی خبری ست نه از ثروت آن. خسر الدنیا و الآخره"
    بدی پدر بزرگ را که می گوید(خودم هم چند مرتبه ای بالاجبار دیده بودمش در قدیم. خدابیامرز بدجوری زبانش تلخ بود.) ته دلم می گویم:" رفیق! این جد بزرگ شما هم قطعا قربانی بوده. قربانی ندادنم کاری های لابد پدری- مادری... چه می دانم. زخم خورده ی بد اخلاقی و تندی بوده. نشتر زبان تلخی روی قلبش آزارش می داده. زخم مانده، سرباز کرده، چرک کرده. چرک ریخته توی زندگی شما. پسرانش. دخترانش. نوه ها و عروسها و دامادها... حالا تو را هم عفونی کرده. انقدر نیفت به جان این زخم. مرهم و دواگلی بگذار لا اقل تو به بعدی انتقال ندهی."
    این ها نمی دانم دلداریست یا نمک روی زخم. بلند نمی گویم به هر حال. کینه اش شتری تر از این حرفهاست. گوشش بدهکار نیست. می دانم!


پ.ن: "مقدم" ادامه فامیلی این رفیق ماست. ادامه ای که مدت هاست حتی از شناسنامه هم حذف کرده اند. معدودی می دانند که هیچ کدام جز من، اینترنت باز نیستند شکر خدا.


۳ نظر:

گیتی گفت...

نرود میخ آهنین در سنگ آری جان نرود...

سید مجیب گفت...

:))

طلیعه گفت...

چه زیبا قلم می زنی (به قول خودت) لیدی :)