۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

از دوست بپرسید چرا می شکند

توضیح: این ها را به حکم عقل، وظیفه،تکلیف یا حتی رفع تکلیف یا هر چه اسمش را بگذاری نوشته ام.

1. ساعت 7:30 یا شاید 7:45 درست نمی دانم ساعت ندارم. دست راستم را می کشم و آرنجم را صاف می کنم. نوک انگشتانم به شانه نفر جلویی می خورد. کسی هم از پشت بر شانه راستم دست می گذارد. هم صدا با بقیه می گویم: "یا مهدی! ارزقنی. اَجل اَلا زوهورش" .* اطرافیانم هر کدام به گونه ای دیگر این کلمات را ادا می کنند. آهنگ ها اما یکسان است. این جملات را از سال بالایی ها یاد گرفته ایم و آن ها نمی دانم از کی و کجا. من 10 ساله ام و یک دهه شصتی تمام عیار. برای ما دهه شصتی ها از جلو نظام و مراسم صبحگاه مدرسه اغلب با چنین جملاتی همراه بوده. امروزِ مدارس را خبر ندارم.

2. ساعت 14:35 میدان انقلاب ابتدای کارگرشمالی. گوشه ای دنج ایستاده ام کنار جمعیت. نه برای تهیه خبر، نه مصاحبه و نه هیچ. شاید به دلیلی که در توضیح بالا دادم. گُله به گُله نوشته ها و پلاکردهای مرگ بر این و مرگ بر آن. و الفاظ رکیک حتی. فحش و ناسزا و دری وری تمام قد و با افتخار روی پوستر ها خودنمایی می کند. کلام فاخری که زیبنده حمایت از "معجزه الهی" باشد پیدا نمی کنم.

3. ساعت 18 و چند دقیقه. حاشیه اتوبان همت. جنگی بوده میان انسان ها و کاغذها. انسان جنگ را برده و اجساد کاغذهی بی جان، تکه و پاره هر طرف. اینجا که من ایستاده ام، نزدیک جوی آب درست روبری ایستگاه اتبوس. یک تکه از پرچم مقدس ایران با نشان الله در وسط و حدود ده- دوازده تا الله اکبر از بیست و دو تا در حاشیه، یکی از کشتگان این جنگ است. نعش کش های شهرداری مشغول جمع آوری پس ماندهای راهپیمایی خواهند شد؛ همین امشب.

4. ساعت 19:37 درب ورودی مسجد فلان در محله بیسار. پوستر فوتوشاپی چهره "تری جونز" وسط آتش. قیافه برزخی یا شاید جهنمی اش. لابد کار یکی از دانشجویان گرافیک یا فارغ التحصیل ارتباط تصویری باشد. با این جمله در گوشه سمت راست: "هتک حرمت قرآن...". این پوستر به عمد به جای پادری جلوی درب مسجد گذاشته شده. خلق مسلمان لگدش می کنند، صورت تری جونز و کلمه مقدس قرآن را، قربتا الی الله.

5. عقیده ای در بین مسیحیان است گویا(نقل به مضمون)؛ اگر سیلی به شما زدند صورت بچرخانید تا ضربه ای برگونه دیگر شما بنوازند. نمی دانم این صحبت و عقیده پیامبر خدا عیسی بن مریم(ع) است یا دست پخت کلیسای قرون وسطی. اما ظرافتی دارد به هر حال برای جلوگیری از پرخاش هنگامه نزاع و دعوتی دارد، هرچند نامحسوس، به سعه صدر.

6. خون را با آب و ناسزا را با صبر پاک می کنند. ویقین که عقل تنها محو کننده جهل است.

7. حقیقتی را نمی توان کتمان کرد. سنگین و دردناک. هیزم آتش را مسلمانان روی هم چیده اند. نه همه آن ها، بلکه اغلب عوام. "درک فنتون" فقط کبریت را کشید. من هم جزو عوامم.

8. مرگ بر من که نداستن و ندانم کاری، ترجیع بند ابیات زندگی ام شده.

9. ...



___________________

*یا مهدی! ادرکنی. عجل علی ظهورک



۶ نظر:

سید مجیب گفت...

از صحبت کردن در مورد موارد وسطی خشته شدمو می گذرم.
شب های قدر بود حالا کودوم شبش یادم نیست، شنیدم که کسی از حضرت امیر(اینو این وسط بگم، نقل می کنن از صادق العلوم(امام صادق خودمون)که امیرالمومنین صفتی است و فقط برای امام علی(ع) بکار باید بره)داشتم می گفتم که از حضرت امیر کسی سوالی می کنه و حضرت جوابی بسیار زیبا در پاسخ به سوال اون شخص میده،میگن در اون مجلس یکی از خوارج بوده(با هم این وسط بگم،جالبه که یکی از خوارج در چند قدمی حضرت امیر بوده و کسی بهش کاری نداشته) که بعد از شنیدن این پاسخ می گه:....عجب جوابی داد(جملشو با ناسزا شروع می کنه). عده ای از اطرافیان می ریزن بزنن اونو که حضرت می فرمایند، چکار دارید می کنید و .. که دست بر می دارن، آقا امیر المومنین می فرمان همش به دشنام داده،اصحاب به آقا می گن آقا در جوابش چی کار کنیم؟؟ حضرت می فرمایند که اگر که من باشم که ازش میگذرم و دعا میکنم خدا هدایتش کنه اما اگه بخواین جوابی بهش بدین فقط یه ناسزا در همون حدی که گفته، اجازه بیشتر گفتن ندارید.
حالا دنیای ما قشنگ تره یا مسیحی یا؟؟

سید مجیب گفت...

یدفعه یادم باشه بیام این مطلبو به عنوانه یه پست بذارم در سایتم :))

اوووووووووه
یادم رفت، شرمنده
سلام...

اریانا گفت...

سلام. روایت بسیار جالبی بود. ممنونم

Saberkhosravi گفت...

بسیار عالی

طلیعه گفت...

من دقیقاً ده سالم بود،مدرسه ام را عوض کردم. عصر روز اول که آمدم خانه به مادرم گفتم؛ اینها صبحا توی صف میگن یا مهدی شختن پختن الختن!!!
کلی طول کشید بفهمم چه می گویند..
کلی طول کشید ترجمه اش را بفهمم.
کلی طول کشید حفظ اش کنم..
حالا بعد از این همه سال یک نفر به من می گوید که امام زمان یک نماد است از بیدار کردن آگاهی درون خودت!
و من این جمله را زود می فهمم،حفظ می کنم و..ترجمه هم که نمی خواهد!

زنبق دره گفت...

عالی نوشته بودی آریانای عزیز. حق مطلب را ادا کردی واقعا. من هم دلم تنگ شده بود برایت عزیزم.