۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

گواهینامه پروفسور ثبوتی

پشت فرمان نشستم و استارت زدم. خیلی عادی با خیالی آسوده. گرچه قلبم تندتر از حد معمول می زد و صدایش در گوشم می پیچید، اما علتی برای ترس نمی دیدم.


سخت گیری ها تازه شروع شده بود و گمانم ابلاغیه هایی هم بود برای برایش. افسر ما خانم بود و این تنها بخش نگران کنند ماجرا. در کوچه فرعی به عرض کمتر از ده متر و طول حدود 40 متر دستور می داد سرعتت را آنقدر بالا ببری تا دور موتور به سه ونیم برسد و دنده ات را به سرعت عوض کنی تا دنده سه . اغلب هنرجوها نمی توانستند و رد می شدند. و آن تک و توکی که می توانستند، مثل من به جرم سرعت بالا در کوچه کم عرض محروم از داشتن گواهینامه.

خانم محترم نمی خواست کسی را قبول کند. و این بهترین بهانه بود. به تعبیری هر گونه عمل می کردی محل اشکال داشت.

این داستان قدیمی دوباره مثل برق از ذهنم گذشت، در کسری از ثانیه، زمانی که پاسخ پروفسور ثبوتی* را خواندم در مورد علت بر کناری اش، که متهم شده بود خودش و دانشگاهش به نداشتن دفتر نهاد نمایندگی رهبری.



*پروفسور ثبوتی در ضیافت افطار:"وقتی دست آقایان به مینی ژوب مادرشان نمی رسید من استاد دانشگاه بودم ... بنده با رییس نهاد رهبری در دانشگاه ها دوست بوده و هستم و بارها از ایشان تقاضای معرفی شخصی به عنوان نماینده رهبری در دانشگاه را هم کتباً و هم شفاهاً کرده ام که ایشان فرموده بود دانشگاه شما کوچک است و دانشجویان زیادی ندارد، شما نماینده من در آن دانشگاه".


مثل نان بیات شده است نوشته های تاریخ گذشته. من به حکم ژورنالیست بودنم خوب می دانم این را. ولی برکناری پروفسور چنان داغ است که به این زودی ها نه گمانم بیات شود...

۳ نظر:

گیتی گفت...

بوی قورمه سبزی را شما هم می شنوی آریانا؟

سید مجیب گفت...

به
زرشک
تا الان فکر می کردیم که اجازه نمی داده که...
زهی خیال باطل

Saberkhosravi گفت...

این دل غمدیده حالش به شود !؟

این روزها دوره گوشه نشینیه بزرگان و صدر نشینی حقیرانه