۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

کسی از درونم فریاد می کشد

کمک...

۸ نظر:

Saberkhosravi گفت...

های این درها را باز کنید
می خواهم فریاد بلندی بزنم

...

زنبق دره گفت...

سلام عزیزم
کمی فشار کارها و درس ها زیاد شده
رفته ام مرخصی وبلاگی و گودری
زودی برمیگردم
چشم

نیم تنه گفت...

در اندورن من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

عصفور گفت...

سلام
عصفور هستم
اظهارات شما از کمال لطف تون بود
فقط ببخشید آریانا اسم پسره؟

خانم بوک گفت...

باید به ندای دورن گوش داد آریانا جان نباید بی تفاوت بود!

ممنون برای کامنت سرشار محبت تان.

ساسان افسری گفت...

خوش به حالت
از من که خیلی وخت است زبانش هم گنگن شده و کسی چیزی نمی فهمد !

تارا گفت...

کاش سرنوشت من طور دیگر رقم خورده بود

ساسان افسری گفت...

شما به دل نگیر آریانا جان این آمنه خانم ما آنروز برای من هم از رو بسته بودچشمک پست جدید هم به چشم . به محض رفع کسالت تایپ خواهم کردخجالت