۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

پنس در شکم مریض

آقای "عین" که فشارش بالاست و مثل نقل و نبات آتنولول بالا می اندازد. خانم "گاف" متصرد فرصتی ست که مشکلی پیش آید و او بغض پشت لبش را فاش کند و آخرمن می دانم مارا سیل خواهد برد. یک خانم پا به ماه که هر آن انتظار دارم وسط دفتر زایمان کند! آقای "میم. میم" که متخصص کارکشته اما گیجی ست. جناب آبدارچی مان که به خاطر سیادتش ماخجالت می کشیم چای جلویمان بگذارد و خودمان جارو دست می گیریم برای نظافت. آقای "اسی" که هیچ جز مسخره بازی بلت! نیست. خانم "نون" هم استعفا داد از انجام پروژه و دست مرا گذاشت توی کاسه حنا. خانم " شین" هم مدام آیه یاس می خواند. و البته خانم "یاس" که لحظه ای از استکان آب قندش جدا نمی شود. اوه بله! آقای "الف" هم که شهره شهر است به بی خیالی را فراموش نکنم!
و ارادتمند شما "الف. دال" هم که من باشم  و آنقدر سوتی داده ام این دو سه روزه که تبدیل به ضرب المثل شده ام.
نمونه آخرش کامنت های جابجایی که این طرف و آن طرف نوشتم!

۸ نظر:

ثمین گفت...

این روزها جز ناراحتی و خستگی در نوشته هایتان نیست.بعضی روزها آدم دچار افسردگی می شود ولی نه هر روز...دوست عزیز سعی کنید کمی امیدوارتر باشید شاید مشکلات کم کم تبدیل به شکلات شوند

اجلال گفت...

من به خیال خودم این ها را گفتم شما بخندید لیدی ثمین عزیز. ببینید ما چه عتیقه هایی هستیم
خسته هستم بله. به قاعده هفت هشت سال کاری شبیه بردگی. اما افسرده نیستم ابدا. ناراحت هم نه نیستم عزیز من!
خوب برای کسی که خودش و دیگران توقع بازی در نقش سنگ صبور را دارند گاهی هم این مدل نوشتهها پیش می آید. جایی که نیاز دارد فریاد بزند. گرچه من قطره از دریا نوشتم!
دیگر اینکه خیلی سبک ها کار کرده ام که در برخی توفیقاتی هم داشته ام بحمدالله. ولی هرگز طنز نویس خوبی نبوده ام.
نمونه اش همین حالا که شبیه مصیبت نامه شده.
به هر حال انتقاد شما بسیار به جاست و من سپاسگزارم از شما لیدی فرهیخته. بیشتر هم برای خودم خوشحالم که افتخار دوستی با شما گرامی را دارم.
باقی هم وفا

فرفره گفت...

متاسفانه جو زمانه به گونه ایی ست که همه ما دچار نوعی سردرگمی و حواس پرتی شدیم امیدوارم هرچه زودتر از این حالتی که دوستش ندارید بیاید بیرون

Saberkhosravi گفت...

هاهاهاهاها


کارهای سخت و مداوم و خستگی کوه وار -یعنی مثل کوه! عجب ترکیب واه بد ترکیبی!- عالیه! جدا عالیه! نشون میده آدم ساکن نیست نگندیده! جاریه!
سخته ولی جدا خاطره اش عالیه

حداقل باسه من که سر کار اینجوری بوده همیشه

ایشالا خاطره اش بمونه

در ضمن هاهاهاهاهاها

سید مجیب گفت...

سلام علیکم
یا الله
:)
مسیکه باید دست به کار بشیمو پاچه ها رو بزنیم بالا و بیایم برای شستن ظرف ها، تعارف نکنیدااااااااااااااا

سید مجیب گفت...

بچه های وب نویس
مسیکه شام میدن اینجا
:]

فکر کردی ماهم مثل ژورنالیستهاییم؟؟؟

سید مجیب گفت...

البته عمرانی ها رو دست کم گرفتیناااااا

حامد داراب گفت...

سه شعر کوتاه
به قلم
حامد داراب
در مجله ی شعر و داستان (دانوش)
حضورتان را دریغ نفرمایید
------------------------------
سلام
بار آخر که تشریف آورده بودید(جلوس کرده بودین) مقدراری واژه به کار گرفته بوده که عرق شرمساری از جبین ما سرازیر شد.اینکه ما هربار با سطرهایتان به طاق می چسبیم و بعد که به طاق چسبیدیم و چندی گذشت و بعد افتادیم می رویم چای می خوریم و اینکه در آن هنگام زمان درست بر روی ساعت پنج است ، هرگز مزاح نیست . به خدا سطرهایتان را دوست داریم . و در این قسم هرگز زبان مزاح با هیچ کسی نخواهیم داشت . سطر هایتان توانا و پایدار امیدوارم که همیشه باشید تا ما متبلور شویم.
آدرس لینک شده ادرس دانوش است.وآدرس یادداشت شده آدرس وبگاه شخصی اینجانب
www.hameddarab.blogspot.com