۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

آریانا جرجیس

شاه و کلاه کرده بودم  دفتر فرار کنم که  از پشت سر صدایم می زد: "اجلال...اجلال... یه لحظه صبر کنید... کارم رو دیدن؟... چطور بود؟"

خانم "زد" در این چارت سازمانی! نیم بند، جزو سرویس ما محسوب نمیشود. تازه کار است و پشتکار عجیبی دارد. مدتیست روی یک طرح کار می کند و حالا نمی دانم چرا آمده بود پیش من و نظرم به چه دردش می خورد؟!
گفتم از سر بازش کنم طوری که دلش هم نشکند:" بله بله خانم زد. خیلی خوب بود. دست شما درد نکنه. خسته نباشید."
حقیقا بد هم از اب در نیامده بود. حتی بهتر از مقالات اخیر آقای دادا، که من صفت "قابل تحمل" را به آن می دهم.
جمله ام تمام نشده بود که دیدم دو تا بال روی شانه های دخترک سبز شد و گفتم همین حالاست که خودش را از پنجره پرت کند و ناشیانه شروع به پرواز کند و عاقبت با مخ فرود بیاید روی آسفالت!
رنگش سفید شد بعد سرخ شد بعد نمی دانم چه رنگی شد و من هی مشکوک به اطرافم نگاه می کردم که نکند کاری کرده یا حرفی زده ام یا مثلا این دخترک چهره برزخی مرا می تواند ببیند در هیات یک غول بی شاخ و دم، که این طور شده.
در حال بهت بودم و حدقه چشمم از تعجب در حال پاره شدن، که خانم زد خودش به حرف آمد:" وای اگه بدونین چقد خوشحاااااال شدم که گفتین خوبههههه..."
من:"چطور؟!"
زد:"آخه من از روز اولی که اومدم اینجا همه میگن شما خییییییییییلی سخت گیرین! اگه یه چیزو تایید کنین یعنی واقعا کار خوبی بوده!"
پس بگو چرا بین این همه پیغمبر آمده بود سراغ جرجیس!
حالا لابد می رود طرح را می کند توی چشم مسئول بالا دستی اش که، بفرمایید اجلال تایید کرده. بنده خدا خبر ندارد اجلال خودش مورد تایید خودش نیست چه رسد به تایید کسی دیگر.
.
.
.
بله من سخت گیرم. لکن تا این حد؟! خودم هم نمی دانستم.

۹ نظر:

Saberkhosravi گفت...

همه سخت گیرا
همه جرجیسا!



هاهاها

زنبق دره گفت...

بله
پس اينطور
اين هم يك نوعش است ديگر آرياناي عزيز.

ثمین گفت...

خوشا بحال دخترک! که به این سادگی خوشحال می شود.پس من چی؟ من کجای این دنیایم که هیچ چیز دیگر خوشحالم نمیکند مگر....
یعضی ادم ها با بعضی ادم های دیگر متفاوتند...چرا؟
کاش یا ما مثل آنها بودیم یا آنها مثل ما، آنوقت دیگر غبطه نمی خوردم به شادی افراد...

آریانا دبیراجلال گفت...

همه رفقا...
احوال شما صابر گرامی؟!

لیدی زنبق حقیقتا جا خوردم از گفته های دخترک. چون سابقه همکاری با هم نداشتیم ومن فقط در حد سلام و علیک می شناختمش.
سخت گیری در هر کاری خوب است. اما نه آنقدر که همه چیز فدای کیفیت شود... مثلا سرعت عمل.
اما اینکه شهره شهر شده ام به این صفت هم البته جای حرف دارد. خودم که زیاد هم راضی نیستم...

لیدی ثمین عزیز من. این دخترک ما دختر سخت کوشی ست. راحت هم به اینجا نرسیده من شخصا شاهد زحماتش بوده ام. گرچه در واحد ما کار نمی کرد. حالا هم خوشحالی اش به خاطر به نتیجه رسیدن تلاش هایش بوده نه به خاطر تایید و به به و چه چه گفتن یک لاقبایی چون من!
یک چیزی من در گوش شما بگویم بین خودمان بماند. من هم حس شما را تجربه کرده ام. این که هیچ چیز خوشحالم نیم کند و الخ...
اما از یک جایی تغییر رویه دادم. با خودم در زندگی هدف گذاری کردم و اهدافم را پر رنگ کردم. سعی کردم در حد توانم برایشان تلاش کنم و در حد و اندازه های خودم کوتاهی هم نکردم.
گرچه اوایل سخت است لیدی عزیز من! اما کم کم متوجه می شوی با کوچکترین موفقیت، به بزرگترین حس خوشی و خوشحالی نائل می شوی. و این ارزشمند است.
امیدوارم این دوره خستگی را زودتر بگذرانید و با تلاش به قله های سعادت و شادی برسید...

فرفره گفت...

وای پس یعنی شما خیلی سخت گیرینننننننننننننننن:)

سید مجیب گفت...

سلام
بعد از چند روز بنده تونستم اینجا رو باز کنم
چرا همش به دید منفی نگاه می کنیم؟؟؟
سهل گیری و آب بستن به خیک همیچیز کار درستی نیست
انقدر آب بسته ایم که هیچ سد پرآبی نداریم
شما کارت درسته اما اگه یه چایی هیزمی دادی به ماااااا :)
ان شاءالله همیشه شاد باشیم و عاقبت به خیر

ثمین گفت...

البته اشتباه نشودوست عزیز...این روزها و در واقع بین خودمان بماند! این جاها!!!! هیچ موفقیتی با پشتکار حاصل نخواهد شد، بیشتر پارتی و ریش و ...بدرد می خورد...و کور شوم اگر دروغ بگویم!
ایشالا همیشه موفق باشید و شاد

حامد داراب گفت...

مهمانید
به مطالعه ی یادداشتی در باب
داستان،نمایشنامه و فیلم نامه نویسی
به قلم حامد داراب
در مجله ی مرور
حضورتان را دریغ نفرمایید.

تارا گفت...

سلام حالتون خوبه
بهتون سر میزنم باید برم