۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

کار هر بز نیست خرمن کوفتن

گوشه دفتر مقابل میزم می ایستم. دست چپم را به کمر می زنم و ابروی راستم را بالا می اندازم. آقای "دادا" (همکاری که در اینجا هم یادی از ایشان شد) می داند این فیکور، حکم شیپور حمله را دارد! لذا یک قدم به عقب می رود و سعی می کند نگاهش به معصومیت پسرکی 5 سال و نیمه باشد، شاید دل سنگ آریانا به رحم بیاید. بی فایده است. ده ورق مقاله را به سینه اش می کوبم(البته نه خیلی محکم!) و با لحن مربی های مهد کودک می گویم:" آقای دادا!! بازهم که وبلاگی نوشته اید!" و او تا آخر خط را می خواند. سه تا مقاله عالی داده یکی در باب سیاست خارجی، دیگری بررسی معضلات خاورمیانه، و آخری هم موضوع موردعلاقه خودش یعنی قلسفه دین که متنی البته تخصصی ست. اما ادبیات هیچکدام مطبوعاتی نیست. چیزیست که من آن را "ادبیات وبلاگی" می خوانم. مشخصه هایی دارد که بماند به وقت مقتضی با هم گپ می زنیم. این ادبیات وبلاگی ابدا در مطبوعات پذیرفته نیست و جایگاهی ندارد. حتی چاپ چنین مطالبی نقطه ضعف به شمار می آید.
 مقاله ها را می دهم تا دوباره بازبینی کند. مثل مصیبت زده ها می نشیند گوشه دفتر و با کاغذ ها ور می رود. یکی دوبار بالا- پایینشان می کند. حاشیه نویسی های مرا می خواند، هی به خودش می پیچد و از این دنده به آن دهده می شود، سرش را می خاراند، دستی به صورت می کشد و خیلی که مستاصل می شود شروع به کندن سبیل هایش می کند. دست آخر فاتحانه، و البته کمی هم عاجزانه، لپ تاپ dell خدا تومنی اش را باز می کند تا موارد را اصلاح کند. در همه این لحظات من زیر چشمی از این سوی دفتر او را می پایم و در دل پاسخ های مختلف مقابل علامت سوال ذهنم می گذارم. "چرا اینقدر اسیر ادبیات وبلاگی ست پس از این همه مقاله نوشتن؟؟!"

یکی دو هفته است متوجه همین مسئله در چای ساعت5، یعنی همینجا، شده ام. پست های خشکی با ادبیاتی دورتر از "ادبیات وبلاگی"، با موضوعاتی شاید نچندان دلچسب. که حوصله دوستان را سر می برد انگار. گرچه گاهی سعی کرده ام مطالب را خوشمزه کنم. نمی دانم تا چه حد موفق بوده البته... . باید از آقای دادا بخواهم مرا بیشتر با این ادبیات وبلاگی آشنا کنند. یک کلاس فشرده لازم است. کلی تمرین. و تحمل دوستان.
از اظهار لطف دوستان کامنت گذار و غیر کامنت گذار سپاسگزارم. گرچه روزهای سخت و تلخ می گذرند اما دوستان ارزشمندی هستند؛ دوستان روزهای سخت...
زیاده عرضی نیست...

۱۴ نظر:

آراد گفت...

سلام
یک بار این گیوتین بر سر قلم ناچیزم فرود آمد و وبلاگ قبلی زیر تیغ نعمت فیلترینگ قرار گرفت اما این قلم هنوز نفس میکشد !
خوش آمدید.
به امید خدا در اولین فرصت مطالبتان را بر سر و روی ذهنم خواهم پاشید

Saberkhosravi گفت...

هاهاهاها

در اینکه ادبیات مطبوعه با بلاگ متفاوت است موافقم اما این ادبیات منحصر مطبوعات هم کمی محدودیت است

سید مجیب گفت...

من الان دچار عذاب وجدان شدم
:(

نیم تنه گفت...

ادبیات وبلاگی هم معضلی شده
جدیدا که فضای داستان نویسی رو هم داره خراب میکنه
ولی به نظر من که پستهای شما خشک نبود و از ادبیات وبلاگی هم دور نبود. خوب می نویسی

آریانا اجلال گفت...

حالا وجدان مبارکتان چرا ناراحت شده جناب مجیب گرامی

محمد حسین حسینی گفت...

خوب می نویسی خانم آریانا ؛ خوب ...
با همین ادبیات "وبلاگی-روزنامه نگاری" ادامه بدید
:))

O2 گفت...

اگه یه مدت به امثال من سر بزنید این ادبیات زیباتون تبدیل به ادبیات وبلاگی نا میشه

پیچولیده در وجود خویش گفت...

سلام.خوب بنده خدا حق داره از بس دنبال مقاله و خبر وبلاگ گردی کرده ادبیات مطبوعاتی رو فراموش کرده.
بهتره بجای وب بره سراغ روزنامه و مجله خود به خود حل میشه.
درود فراوان

حسین گفت...

اصولاً انسان بشر عجیبیست. (این را به هیچ دلیل خاص فلسفی که می توانستید خوابش را ببینید ننوشتما)
اما بیشتر صابر درست می گوید. حتی شاید من و یا کس دیگری هم بتوانیم درست بگوییم. اما صابر درست می گوید.
این که یک نفر با یک وبلاگ بهتر برای یک نفر دیگر با وبلاگ بدتر کامنت بگذارد و متنش را استقبال شود یک جورهایی آدم را یه جورایی می کند.
من از وبلاگ شما دو تا پست بیشتر نخواندم. اما بابت حضورتان ممنون
یک لحظ دلم خواست بگویم: وای چه وبلاگ نازی داری.ب کلب ی منم سر بزن. منظرتم
ولی خب نمی گم
راستی . . .
سلام . . .

حسین گفت...

بابت غلط های املایی هم شرمنده
این غلط های وبلاگیست

سید مجیب گفت...

آخه بخاطر نظری که در پست قبلی بر نوشته تان گذاشته بودم و این پستی که بعد از آن نوشتین .... .

آريانا گفت...

سلام من اسم مستعارم آرياناست از آشنايي تون خوشحالم سعي ميكنم بازم به وبتون سربزنم مثل اينكه روزنامه نگاريد؟به اين كار علاقه دارم تشكر

طلیعه گفت...

20 سوالی را رها کردید؟ 19 سوال باقیست! :)

آریانا دبیراجلال گفت...

خیر مقدم جناب آراد. یک جاهایی اسیدیست نوشته های من. ذهن شما را آزار ندهد!:)

بله صابر گرامی البته محدودیتش را بگذارید به حساب غرور ژورنالیست ها

علی آقای نیم تنه خیر مقدم. به بعد داستان نویسی توجه نکرده بودم. حالا که شما فرمودید حق را بهشما می دهم.

جناب حسین گرامی. ادبیات جالبی دارید. خیر مقدم.

آریانای عزیز گرچه مستعارید ولی خوشحالم از اینکه یک هم نام در این دنیای غریب اینترنت یافتم. خیر مقدم

طلیعه جان بازی ادامه داره!! کمی فرصت بدهید. کاش دوستتان آدرسی از وبلاگشان می گذاشتند. اگر حذفش نکرده باشد...

جناب اکسیژن و حسینی و پیچول خیر مقدم. مشرف رمودید

سید مجیب گرامی. من خودم منتقدم و منتقدان را دوست دارم!!! از بیان نظراتتان علی الخصوص که صحیح هم باشد پشیمان نشوید دوست گرامی. در این فقره کاملا حق با شما بود و منتظر انتقادهای شما و دیگر دوستان همیشه هستم و خواهم بود. سربلند باشید...