۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

غیرانتفاعی نمونه دولتی

این جشن تولد سی و دو سالگیست. مدت زیادی نمی گذرد از آن سال ها که من و شما هم، و همه هم، شاگردان این مدرسه بودیم. سر یک کلاس می نشستیم، سر یک سفره نان و پنیر می خوردیم، شبیه هم لباس می پوشیدیم و... 
دور است این سال ها و زمان برای مرورش دیر. فراموش می کنیم یا حتی انکار.
اما حقیقت این بود که ما مشق عشق می کردیم. و قرار بر این بود که گروه سرود مدرسه شعر دلدادگی بخواند. 
اما این اواخر مدرسه نمونه مردمی را دولتی کردند. همین شد که کوک سازها پرید. جوهر ریخت روی دفتر مشق و همه سفیدی کاغذ را سیاه کرد. پرونده خیلی ها را زدند زیر بغلشان. اخراجی زیاد داشته مدرسه.   
و حالا... حالا را دیگر شما بگویید. با عینک خودتان هر جور مایلید ببینید امروزش را. دیروزش اما همان بود که گفتم. من که شک ندارم...

حال و روز مدرسه نمونه مردمی که زیر بیرق دولت برود، لاجرم همان حالی ست که مدرسه این روزها دارد. نان دولتی خوردن آدم را مجبور می کند. مجبور می کند زیر علم ولی نعمتش سینه بزند. مجبور می کند صدایی که ولی نعمت خوش ندارد را خفه کند، فارغ از اینکه دوست باشد، دلسوز باشد یا دشمن.
کجا بود که قرار بود مدرسه عشق باشد و مکتب دلدادگی؟! هنوز هست؟! نمی دانم. پاسخ سوال به عهده شما...من در این فقره سکوت می کنم.

۴ نظر:

Saberkhosravi گفت...

مخاطبش ان شا الله بخواند ...

ما فقط حاضر !

زنبق دره گفت...

روزگار غریبی است واقعا

آریانا دبیراجلال گفت...

شما که البته همیشه حاضرید صابر گرامی. این منم که گویا چوب خط غیبت هایم پر شده. جمله سبز رنگ مخاطب خاص داشت. گمانم بهتر است حذفش کنم... بله بله. مخاطب خاص دوستان عزیز هستند. باقی همه باد هواست...
لیدی زنبق حق با شماست غریب و هولناک حتی...

وایت لرد گفت...

از ماست که بر ماست

فعلا بی کاریم
پول نداریم
کار نیست
منتظریم یارانه مان را بگیریم بریم عشق و حال!