۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

بن بست آبی ِ کودکی

زندگی در آن سال ها برای توتُنگ بود، اما برای من دریا...

۱۱ نظر:

سید مجیب گفت...

سلام
دم عصری دیدم این پست رو اما...
پاییز شده و آب و دون نیست؟؟؟ که این گنجیشککا اینقدر جیک جیک می کنن؟

سلام...
دلگرمی، چیز خوبیه، حداقل دلم این چندوقته خیلی وقتا وقتی میام می بینم دوستان یادکی از من گرفتن گرم میشه و ...

Saberkhosravi گفت...

اگه بدونی چقدر خاطره برام زنده کردی ...

سید مجیب گفت...

در خدمتم حضرت والا
تشریف فرما شوید

خانم بوک گفت...

گمونم کامنت این پست رو به اشتباه برای پست قبلی گذاشتم! ببخشید.

خانم بوک گفت...

بن بست آبی ِکودکی چه تعبیر عجیب اما زیبایی ست. برای من هم دنیای کودکی شبیه به دریاست رها و آزاد.

درستش کردم :)

محمد حسین گفت...

خیلی پرکار شده اید در وبلاگ نویسی ...
در خواندن پستهای وبلاگتان هم جا میمانم چه رسد به نوشتن وبلاگ خودم :))

تارا گفت...

هنوز هم میشه گاهی به اون سالها برگشت

تارا گفت...

از وب اقای تجدد اینجا اومدم

سید مجیب گفت...

نسیتید شما؟؟؟

سید مجیب گفت...

یاد شاعر سبز، سهیل محمودی افتادم که گفته:
اگر یادتان ماند و باران گرفت
دعایی به حال بیابان کنید

آریانا دبیراجلال گفت...

سید گرامی ممنونم از لطف همیشگیتان به چای ساعت 5

صابر گرامی گمانم همه ما بن بست خاطرات کودکیمان آبی باشد... به هر حال خوشحالم خطی خطی هایم تداعی کننده بخش شیرین خاطراتتان بود

لیدی بوک عزیز خیلی خیلی خوشحالم میکنید و بابت حضورتان ممنونم

دوست جدیدم لیدی تارای عزیز خیر مقدم و خوش آمد. بابت ورودتان به چای ساعت 5والبته جرگه دوستان آریانا!!!

محمد حسین گرامی! امیدوارم گودر شمارا رها کند!! بیشتر بنویسید ما بیشتر استفاده کنیم. لطفا